رویاهای تنهائی من

آنانکه غنی ترند محتاج ترند

رویاهای تنهائی من

آنانکه غنی ترند محتاج ترند

رویاهای تنهائی من

حضورم فقط یک بودن است . همین .

نه شاعرم و نه ادعائی دارم که کم توان تر از هرگونه توانی هستم .

اگر نوشته ای دارم فقط یک دلنوشته از دلتنگیهام است و بس .

بایگانی
آخرین مطالب

خانه خراب

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۴ ق.ظ

Decent Image Scraps: Animated Girls 6


دردام مرا نـــشانده و . داده عذاب


آتش به دلم زده .مــرا کرده کباب


هرلحظه مرا به بوسه ای خام کند


او مست ز جام باده .من خانه خراب


گیتی رسائی

  • گیتی رسایی

خام

خانه خراب

رسا

عذاب

نظرات  (۳)

  • زهــــــــــره تک ستــــــــــاره
  • دعایت می‌کنم، عاشق شوی روزی
    بفهمی زندگی، بی‌عشق نازیباست
    دعایت می‌کنم، با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
    به لبخندی، تبسم را به لب‌های عزیزی، هدیه فرمایی
    بیابی، کهکشانی را درون آسمان تیره شب‌ها
    بخوانی نغمه‌ای با مهر
    دعایت می‌کنم، در آسمان سینه‌ات
    خورشید مهری، رخ بتاباند
    دعایت می‌کنم‌، روزی زلال قطره اشکی
    بیابد راه چشمت را
    سلامی از لبان بسته‌ات، جاری شود با مهر
    دعایت می‌کنم، یک شب تو راه خانه خود، گم کنی
    با دل بکوبی، کوبه مهمانسرای خالق خود را
    دعایت می‌کنم، روزی بفهمی با خدا
    تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن
    فاصله داری
    و هنگامی که ابری‌، آسمان را با زمین، پیوند خواهد داد
    مپوشانی تنت را، از نوازش‌های بارانی
    دعایت می‌کنم
    روزی بفهمی، گرچه دوری از خدا
    اما خدایت با تو نزدیک است
    دعایت می‌کنم، روزی دلت بی‌کینه باشد، بی‌حسد
    با عشق
    بدانی جای او در سینه‌های پاک ما پیداست
    شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا
    بخوانی خالق خود را
    اذان صبحگاهی، سینه‌ات را پر کند از نور
    ببوسی سجده‌گاه خالق خود را
    دعایت می‌کنم، روزی خودت را گم کنی
    پیدا شوی در او
    دو دست خالی‌ات را پر کنی از حاجت و
    با او بگویی:
    بی‌تو این معنای بودن، سخت بی‌معناست
    دعایت می‌کنم روزی
    نسیمی، خوشه اندیشه‌ات را
    گرد و خاک غم، بروباند
    کلام گرم محبوبی
    تو را عاشق کند بر نور
    دعایت می‌کنم وقتی به دریا می‌رسی
    با موج‌های آبی دریا، به رقص آیی
    و از جنگل، تو درس سبزی و رویش، بیاموزی
    بسان قاصدک‌ها، با پیامی، نور امیدی بتابانی
    لباس مهربانی بر تن عریان مسکینان، بپوشانی
    به کام پرعطش، یک جرعه آبی، بنوشانی
    دعایت می‌کنم روزی بفهمی،
    در میان هستی بی‌انتها، باید تو می‌بودی
    بیابی جای خود را، در میان نقشه دنیا
    برایت آرزو دارم
    که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو
    اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را، به یاد آرد
    دعایت می‌کنم عاشق شوی روزی
    بگیرد آن زبانت
    دست و پایت گم شود
    رخساره‌ات گلگون شود
    آهسته زیر لب بگویی، آمدم
    به هنگام سلام گرم محبوبت
    و هنگامی که می‌پرسد ز تو، نام و نشانت را
    ندانی کیستی
    معشوق عاشق؟
    عاشق معشوق؟
    آری، بگویی هیچ‌کس
    دعایت می‌کنم روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی
    ببندی کوله‌بارت را




    http://s2.img7.ir/fYC1q.jpg
  • زهــــــــــره تک ستــــــــــاره
  • دعایت می‌کنم، عاشق شوی روزی
    بفهمی زندگی، بی‌عشق نازیباست
    دعایت می‌کنم، با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
    به لبخندی، تبسم را به لب‌های عزیزی، هدیه فرمایی
    بیابی، کهکشانی را درون آسمان تیره شب‌ها
    بخوانی نغمه‌ای با مهر
    دعایت می‌کنم، در آسمان سینه‌ات
    خورشید مهری، رخ بتاباند
    دعایت می‌کنم‌، روزی زلال قطره اشکی
    بیابد راه چشمت را
    سلامی از لبان بسته‌ات، جاری شود با مهر
    دعایت می‌کنم، یک شب تو راه خانه خود، گم کنی
    با دل بکوبی، کوبه مهمانسرای خالق خود را
    دعایت می‌کنم، روزی بفهمی با خدا
    تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن
    فاصله داری
    و هنگامی که ابری‌، آسمان را با زمین، پیوند خواهد داد
    مپوشانی تنت را، از نوازش‌های بارانی
    دعایت می‌کنم
    روزی بفهمی، گرچه دوری از خدا
    اما خدایت با تو نزدیک است
    دعایت می‌کنم، روزی دلت بی‌کینه باشد، بی‌حسد
    با عشق
    بدانی جای او در سینه‌های پاک ما پیداست
    شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا
    بخوانی خالق خود را
    اذان صبحگاهی، سینه‌ات را پر کند از نور
    ببوسی سجده‌گاه خالق خود را
    دعایت می‌کنم، روزی خودت را گم کنی
    پیدا شوی در او
    دو دست خالی‌ات را پر کنی از حاجت و
    با او بگویی:
    بی‌تو این معنای بودن، سخت بی‌معناست
    دعایت می‌کنم روزی
    نسیمی، خوشه اندیشه‌ات را
    گرد و خاک غم، بروباند
    کلام گرم محبوبی
    تو را عاشق کند بر نور
    دعایت می‌کنم وقتی به دریا می‌رسی
    با موج‌های آبی دریا، به رقص آیی
    و از جنگل، تو درس سبزی و رویش، بیاموزی
    بسان قاصدک‌ها، با پیامی، نور امیدی بتابانی
    لباس مهربانی بر تن عریان مسکینان، بپوشانی
    به کام پرعطش، یک جرعه آبی، بنوشانی
    دعایت می‌کنم روزی بفهمی،
    در میان هستی بی‌انتها، باید تو می‌بودی
    بیابی جای خود را، در میان نقشه دنیا
    برایت آرزو دارم
    که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو
    اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را، به یاد آرد
    دعایت می‌کنم عاشق شوی روزی
    بگیرد آن زبانت
    دست و پایت گم شود
    رخساره‌ات گلگون شود
    آهسته زیر لب بگویی، آمدم
    به هنگام سلام گرم محبوبت
    و هنگامی که می‌پرسد ز تو، نام و نشانت را
    ندانی کیستی
    معشوق عاشق؟
    عاشق معشوق؟
    آری، بگویی هیچ‌کس
    دعایت می‌کنم روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی
    ببندی کوله‌بارت را




    http://s2.img7.ir/fYC1q.jpg
    سلام بانوی خوبم

    چقدر این شعرتون به دلم نزدیکه

    کاش حتی یک ماهی سرگردان

    در حجم آبی خیالت بودم

    علیرضا م.کیا




    پاسخ:
    ملاحت جان از دل بر آمده بود 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی