رویاهای تنهائی من

آنانکه غنی ترند محتاج ترند

رویاهای تنهائی من

آنانکه غنی ترند محتاج ترند

رویاهای تنهائی من

حضورم فقط یک بودن است . همین .

نه شاعرم و نه ادعائی دارم که کم توان تر از هرگونه توانی هستم .

اگر نوشته ای دارم فقط یک دلنوشته از دلتنگیهام است و بس .

بایگانی

طاعون عشق

شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۲۸ ب.ظ

Devenez pas cette marionette contrôlée par qui que ce sois. Soyer diferentes et continuer sur le propre flot de votre vie.:


زدرد عــــــشق مگو .سیـــــنه ام از آن خون است


مثــــــــال دردِ دلم دردهــــــــای مجــــــنون است


نبود حاصــــــــلم از عشق جزغـــــــم و  حـرمان


همیـــشه گفتم و گویم که عشق طاعون است


گیتی رسائی

  • گیتی رسایی

طاعون

مجنون

گیتی رسائی

نظرات  (۹)

من بی می ناب زیستن نـتـوانم

بی باده  کشید  بار تن  نـتـوانم

من بنده آن دمم که ســاقی گـوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم

پاسخ:
سپاسگزار حضورتون هستم . شرمنده که بعلت گرفتاری مجبور به بستن کامنتها شدم . چه میشه کرد بعضی وقتها آدم بد شانس میاره . دیدن کامنتتون بسیار خوشحالم کرد سپاسگزار این مهربانیتان هستم حتما به وبتون میام .
سنگ نباش 
حتی صبور ...
دریــا باش
حتی طــوفانی ...
بیدار شو 
بخند
برقص ..
نشسته ای در خانه و خاطره قدم میزنی ..!؟
نه جغد ها شومند 
نه تاریکی پیام شب است
به کدامین گناه نکرده گرفتاری 
بیدار شو 
بی خیال فرشته ها .....

پاسخ:
خیلی از دوستان رو از دست دادم و بسیار هم ناراحت هستم ولی بازبا حضور همین اندک هم که یکی از آنها شما هستید دلم شاد است متاسفانه کامنت ارسال نمیشه

امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر

تا هر کجا که می بردت بال و پر ببر

 

تا ناکجا ببر که هنوزم نبرده ای

این بارم از زمین و زمان دورتر ببر

 

اینجا برای گم شدن از خویش کوچک است

جایی که گم شوم دگر از هر نظر ببر

 

آرامشی دوباره مرا رنج می دهد

مگذار در عذابم و سوی خطر ببر

 

دارد دهان زخم دلم بسته میشود

بازش به میهمانی آن نیشتر ببر

 

خود را غزل، به بال تو دیگر سپرده ام

هرجا که دوست داری ام امشب ببر بب

هوا ابر است و چشمان من تاریک از نور
باز هم بارش غم دار بارانی که خلاق خیسم کرد
هنوز هم پنچره باز است و ابر ها رو هم می رقصند
و من بی روح در هوای جسمم آبیاری می شوم
یک لبخند که گاه از بین لبانم بلوا می کند
و آشوب دلم را که در گیرست , پنهان
من از چشم های مردی که همیشه خیس است پر فرارم
که گویاست اشکهایش همیشه برای این و آن روان است
چترم که باز می شود احساس باران می میرد
و دیگر خدا نمی تواند با دست های بارانیش گونه هایم را لمس کند
من , پر هوس در راهروی خیابان در انتظارم
انتظار حس دستان نرم خدا که گونه ام را خیس می کند
اما بی خبر از این که امروز هوا آفتابیست
و چشمان من هنور از روشنی تاریک ..!!
 

پاسخ:
ممنونم . خیلی زیباست 
چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما ...
همیشه منتظریم و کسی نمی آید ...

صفای گمشده آیا ...
بر این زمین تهی مانده باز می گردد ..؟

اگر زمانه به این گونه ...
پیشرفت این است ...
مرا به رجعت تا غار ...
مسکن اجداد ...
مدد کنید ...
که امدادتان گرامی باد ...

همیشه دلهره با من ...
همیشه بیمی هست ...
که آن نشانه ی صدق از زمانه برخیزد ...
و آفتاب صداقت ز شرق بگریزد ...

همیشه می گفتم :
چقدر مردن خوب است ...
چقدر مردن ...
در این زمانه که نیکی ...
حقیر و مغلوب است ...
خوب است .....

" حمید مصدق "

پاسخ:
خدا را شکر که در بلاگفا وب ندارید 
اگر روزی دستانت شانه های خدا را لمس کرد ...
اگر در تپش موسیقی باران ، ردپای عشقی ازلی را یافتی ...
بوسه های خاطره را روی گونه های قلبت به یادگار بگذار ...
مبادا او را در پستوی خانه نگه داری ...
و زخمش را مرحمی از فراموشی بگذاری ...
مبادا که رمز عبور را فراموش کنی ..!
هر شب ، قصه ناتمام وصال را برای شمعدانی احساس بگو ...
نشاید که رنج فاصله را از تن بشویی ..!
اگر روزی معنی نگاه یک پرنده مهاجر را فهمیدی
برایش از قفس نگو ..!
از تکرار فصل جدایی ، از قصه تلخ پایان ، از هرگز نگو ..!
به آسمان بگو در سینه همیشه آبی اش ...
جایی برای حسرت بالهای من کنار بگذارد ...
به ماه بگو رازدار اشک های تنهایی من باقی بماند ...
اشک های ناگهان در چشم خشکیده ، بغض های تا ابد در گلو خفته ...
و به عشق بگو نگاه تبدارش را از من دریغ نکند ...
و فانوس زندگی را همچنان به نور امید روشن نگاه دارد ...
من هنوز به بخشش دستهای پرسخاوتش دل بسته ام ...
به واژه هایی که بی بهانه در کوچه ذهن جاری می شوند ...
و به خدایی که شانه هایش را می توان لمس کرد .....

پاسخ:
نمیدونم چرا هرچی کد امنیتی رو میزنم هی ارور میده و میکه اشتباه هست . بهر حال ببخش که دیر جواب دادم نبودم . امیدوارم در همین جا بتونم جوابگوی لطف شما باشم .

سلام ای چشم بارانی ! پناهم می دهی امشب ؟

سوالم را که می دانی ! پناهم می دهی امشب ؟

 

منم آن آشنای سالیان گریه و لبخند

و امشب رو به ویرانی ، پناهم می دهی امشب ؟

 

میان آب و گل رقصان ، میان خار و گل خندان

در آن آغوش نورانی ، پناهم می دهی امشب ؟

 

دل و دین در کف یغما و من تنها و من تنها

در این هنگام رو حانی ، پناهم می دهی امشب ؟

 

به ظلمت رهسپار نور و از میراث هستی دور

در آن اسرار پنهانی ، پناهم می دهی امشب ؟

 

رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن

رها از حد انسانی ، پناهم می دهی امشب ؟

 

نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمی محفل

تو از چشمم چه می خوانی ؟ پناهم می دهی امشب 

 


من که واقعیت رو گفتم:)
خیلی ممنون که بهم سر زدین واقعا خوش حال شدم:)
پاسخ:
ممنونم رها جان ببخش که دیر جواب دادم در مسافرتی کوتاه بودم 
عشق طاعون است
عشق سرطان است
خلاصه عشق بد است
خیلی بد است
ولی باید داشت 
هیچ وقت بدون این طاعون نمیشه زندگی کرد ....
پاسخ:
واقعا شاعرید . چه قشنگ دنباله اش آمدید
  • کـــا ر و ا ن
  • بسم الله الرحمن الرحیم
    کـاروان تقـدیم مــی کنـد

    عطر حضور:
    به نظر شما چرا مردم ایران ناراحت ترین مردم دنیا شناخته شده اند؟
     
    خـوش حــال مـیــشـیــم..
    پاسخ:
    سلام ممنونم از حضورتون . ببخشید که هرچه کردم وبتان باز نشد . دلم میخواست ببینم ولی متاسف شدم . ضمنا کی میگه ما ناراحتیم ؟؟ خیلی هم خوشحالیم . آقا حرف آدمهای بد بین و کج اندیش رو باور نکنید .
    ن بابا چرا میگین شاعر نیستین؟
    ماشاالله یه پا حافظین :)
    به منم سر بزنین خوش حال میشم
    پاسخ:
    رها جون جول هم بلد بودی بگی ؟؟ میخوای سربه سر مادر بزرگ بذاری؟؟؟؟؟؟؟؟من واقعا میگم شاعر نیستم . فربون محبت تو عزیزم 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی