در بندت اسیرم
جمعه, ۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۲۶ ق.ظ
مپرس از من تو حالم
خویشتن بین
منم چون آبنه
من را خودت بین
ندارم شرم من از
رنگ و رویم
که رفته پیش یاران
آبرویم
دل از تو گر بگیرم
گو چه سازم؟
توئی سازم
نباشی چون نوازم؟
ولی ای کاش دانی
حال و روزم
چو شمعی پیش رویت
می فروزم
زبس "ای کاش" گفتم
خسته گشتم
چو مرغی بال و پر
بشکسته گشتم
"رسا" را کی نوازی
تا بمیرم?
خلاصی نیست
در بندت اسیرم
#گیتی_رسائی
- ۹۵/۱۱/۰۸