زدل تاب رفته است
پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۵۰ ب.ظ
بر من نگر ببین که ز دل تاب رفته است
انگار از رخ خورشید آفتاب رفته است
در روز بیقرارم و در شب فراغ بال
بخت سیاه گشته ی من خواب رفته است
داغی نهاده است به دل من روزگار تلخ
چون مفلس گرسنه به گرداب رفته است
محزون نشسته ام همه شب در خیال خام
نا دیده آب در پی مرداب رفته است
دردم شکسته در رخ و ، پشتم ز بار غم
اندر گذار عشق ؛ چه بی تاب رفته است
مجنون گرفته است ز ما درس عشق را
ماگم شدیم و نام او به کتاب رفته است
برما هزار مرتبه درد و بلا رسید
دارم گلایه ای، چرا بی حساب رفته است
جالا "رسا" چه سود کنی ناله و فغان؟
هر آرزو که بودبه سر بود به سراب رفته است
#گیتی_رسائی
- ۹۵/۱۱/۲۱