دست از جان شسته
چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۴۴ ب.ظ
دل گفت
به دارت خواهم آویخت
پیش همگان
آبرویت خواهم ریخت
گفتم به دلم
............
با دیده چرا چنین تبانی کردی؟
گرگی به دو صد حیله شبانی کردی
آسوده نبود لحظه ای جان و تنم
بنشین و تو گوش ِ جان بده بر سخنم
آری تو توانی که مرا خوار کنی
هرلحظه مرا به شکلی آزار کنی
دیوانه کنی و حال من زار کنی
بر آتش و غم مرا گرفتار کنی
بر دار مَکش که طاقتم نیست دگر
زین عمر گذشته حاصلش چیست مگر؟
رفتیم به بالا و نبودی خبری
در زیرترین زیر ندیدیم اثری
حالا تو برای ما کشی خط و نشان؟
دیدبم درین عمر همه جای جهان
ما همچو رسا دست ز جان برکندیم
دیگر نه به تو نی به جهان پابندیم
#گیتی_رسائی
- ۹۶/۰۳/۱۰