خود کرده
زدست دیده و دل گفت فریاد
خوشا آنکه کزین دو گشت آزاد
درین دوران مگو دل، خونفشان است
زهر دردی به تنها صد نشان است
نمانده طاقتی تا باز گویم
اگر خواهم که از آغاز گویم
بدن درد است سر گشته بهانه
درخت خود زنیها زد جوانه
ندانسته به سر آتش نشاندیم
ز ره خود را به بیراهه کشاندیم
به حرف دشمن دین .دل نهادیم
خوشیها را یه زیر گِل نهادیم
شده بازیچه ی دستان دشمن
چنان فرمانبر ِ فرمانِ دشمن
چو شب کردیم روز روشن خویش
نکرده رحم بر جان و تن خویش
چو خود کردیم تدبیر نباشد
کمان بشکسته را تیری نباشد
"رسا" دل زندگان در گور خفتند
بگوش ما هزاران قصه گفتند.
گیتی رسائی
- ۹۸/۰۸/۱۷
شب کردیم... روز روشن خویش. و حسرت. و درد.
خدایا کاش عمیق تر نشویم. یا بهتر شویم.
من که از خدا می خواهم هرچه می خواهم. یعنی دوست دارم از خدا بخواهم هر چه می خواهم. خدا چیز خوبی است.