گم کرده ام هوش و حواسم
جمعه, ۲۴ آبان ۱۳۹۸، ۰۵:۰۳ ب.ظ
گهی میسوزم از یاد گذشته
کنون روزم چو شام تار گشته
ز شادابی چو گل بودم به بستان
زدم طعنه به رستم های دستان
دلم شاد و لبم خندان و جان مست
چه باکم گر دلی در سینه بشکست
مرا بود آینه دمساز و همراز
که با مرغ طرب بودم هم آواز
کنون مبهوت و مات و سر گریبان
ز آئینه شدم چون جن گریزان
ز روی خویش گاهی می هراسم
گهی گم کرده ام هوش و حواسم
شنیدم مادرم میگفت گهگاه
خوشا آنکس که میمیرد به ناگاه
اجل اکنون نماید ناز بسیار
"رسا" روحا نه جسمأ هست بیمار
#گیتی رسائی
- ۹۸/۰۸/۲۴
می برد هوش حواسم زلف تو
می زند بی تو عزیزم یاد تو
مرده ام بی تو عزیزم نازنین
مانده ام بی تو به غم ای مه جبین
سرکشم از بی وفایی جام غم
بی تو من چیزی ندارم جز ی غم