تارمن بشکسته و گشته ست اکنون بارمن
برنمی خیزد صدایی زین شکسته تار من
کاسه اش درهم شکسته مثل خونین سینه ام
سیم او درهم گره خورده چنان افکار من
ای بسا شبها که غم را می زدود از خاطرم
و ای بسا ایام کو شد همدل و همکار من
سالها با سیم او آهنگ سودا می زدم
بعد ازآن دیگرکساد است اینچنین بازار من
اینک افتاده به زندان تن و بر هردری
مشت کوبد تا نماید رخنه در دیوار من
آری،آری،تارمن این جان بی رنگ وریاست
کوشکسته درهم ازهم دشمن وهم یارمن
هرکه چشم راحت و آرامشی زو داشتم
اینک افتاده پی بشکستن و آزار من
هرچه کاویدم در این نهر روان زندگی
عاقبت جز آب مقدورش نشد دیدار من
تارمن بشکسته و گشته ست اکنون بارمن
برنمی خیزد صدایی زین شکسته تار من
کاسه اش درهم شکسته مثل خونین سینه ام
سیم او درهم گره خورده چنان افکار من
ای بسا شبها که غم را می زدود از خاطرم
و ای بسا ایام کو شد همدل و همکار من
سالها با سیم او آهنگ سودا می زدم
بعد ازآن دیگرکساد است اینچنین بازار من
اینک افتاده به زندان تن و بر هردری
مشت کوبد تا نماید رخنه در دیوار من
آری،آری،تارمن این جان بی رنگ وریاست
کوشکسته درهم ازهم دشمن وهم یارمن
هرکه چشم راحت و آرامشی زو داشتم
اینک افتاده پی بشکستن و آزار من
هرچه کاویدم در این نهر روان زندگی
عاقبت جز آب مقدورش نشد دیدار من