دیوانه فقط داند
چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۴۵ ب.ظ
- ۹۹/۰۵/۱۵
تا صورت زیبای تو از پرده عیان شد
یک باره پری از نظر خلق نهان شد
گر مطرب عشاق تویی رقص توان کرد
ور ساقی مشتاق تویی مست توان کرد
گیسوی دلاویز تو زنجیر جنون گشت
بالای بلا خیز تو آشوب جهان شد
نقدی که به بازار تو بردیم تلف گشت
سودی که ز سودای تو کردیم زیان شد
جان از الم هجر تو بی صبر و سکوت گشت
تن از ستم عشق تو بی تاب و توان شد
هم قاصد جانان سبک از راه نیامد
هم جان گرانمایه به تن سخت گران شد
چشمم همه دم در ره آن ماه گهر ریخت
اشکم همه جا در پی آن سرو روان شد فروغی بسطامی
دل نوشته های زیبا در مورد دیوانه فقط داند زیبا بود لذت بردم دستتون درد نکنه خواهرم موفق باشید
فقط سوز دلم را در جهان پروانه می داند
غمم را بلبلی کاواره شد از لانه می داند
نگریم چون ز غیرت غیر می سوزد به حال من
ننالم چون ز غم یارم مرا بیگانه می داند
به امیدی نشستم شکوۀ خود را به دل گفتم
همی خندد به من این هم مرا دیوانه می داند
به جان او، که دردش را هم، از جان دوست تر دارم
ولی می میرم از این غم که داند یا نمی داند
نمی داند کسی کاندر سر زلفش چه خون ها شد
ولیکن، موبه مو این داستان را شانه می داند
نصیحتگر چه می پرسی علاج جان بیمارم
اصول این طبابت را فقط جانانه می داند