پاسخ:
با سلام به شما که همیشه مرا شاد میکند حضورتان
یک پلک سرمه ریخت که بی دل کند مرا
گیسو قصیده کرد که خاقانی ام کند
دستم چقدر مانده به گلهای دامنت ؟
دستم چقدر مانده خراسانی ام کند ؟
می ترسم آنکه خانه به دوش همیشگی !
گلشهر گونه های تو افغانی ام کند
در چترهای بسته هوا آفتابی است
بگذار چتر باز تو بارانی ام کند
چون بادهای آخر پاییز خسته ام
ای کاش دکمه های تو زندانی ام کند
این اشک ها به کشف نمک ختم می شوند
این گریه می رود که چراغانی ام کند
رضا بروسان
سلام دل نوشته های زیبا در مورد خویشتن را میستودم زیبا بود لذت بردم دستتون درد نکنه خواهرم موفق و سلامت باشید.
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن را میستودم
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن را میستودم
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما
به دست باش که خیری به جای خویشتن را میستودم
به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع
شبان تیره مرادم فنای خویشتن را میستودم
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خویشتن را میستودم
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج
که نافههاش ز بند قبای خویشتن را میستودم
مرو به خانه ارباب بی مروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن را میستودم