ازدوری تو خون به دلم ، عطر بهاری
بی تو ، شده کارم همه شب ناله و زاری
درحسرت رویت بخدا جان به لب آمد
خوبست که از ما خبری هیچ نداری
#گیتی_رسائی
ازدوری تو خون به دلم ، عطر بهاری
بی تو ، شده کارم همه شب ناله و زاری
درحسرت رویت بخدا جان به لب آمد
خوبست که از ما خبری هیچ نداری
#گیتی_رسائی
خزان را با رخت کردم بهاری
بخلوت ، بود کارم ، اشک و زاری
چنین بودست حال و روزگارم
همان بهتر خبر از من نداری
#گیتی_رسائی
آدم عجیبی هستم
سکوت دردهایم را دوا میکند
و اما
اینهم برای خودش درد
بیدرمانیست
#گیتی_رسائی
در دیار ما ، دل از دست کسی بردن
خطاست
چون اگر بشکسته شد، حتما جوابش
با خداست
برسرراهت نشستم ، دل بسی
بشکسته بود
شهرکفاراست آنجا.کاردین ودل
جداست
#گیتی_رسائی
دل سپردم به تو ، به تاوانش
همه ی عمر خون دل خوردم
بی نصیب از تمام لذتها
خم شدم، بسکه بار دل بردم
#گیتی_رسائی
در وادی عاشقان چه خوبست نبودن
بیهوده دل خویش بهرسنگ نسودن
چون عشق بجز خوردن خون دل خود نیست
پس به که نوا بهر دل خویش سرودن
#گیتی_رسائی
جهان بی دل ، ندانم چون بگردد
گمانم آن زمان هرگز نگردد
خیال خوش ،تن راحت، دلی شاد
اگر باشد چنین، هرگز نگردد
#گیتی_رسائی
قلم در دست باشد ، جوهرش دل
درین حالم ، زحال خویش غافل
اسیرم من درین گردشگریها
خورم خون جگر ،اما چه حاصل
#گیتی_رسائی
به لب آه و ، به سینه درد دارم
ندارم همنفس بر حال زارم
نشینم در بر آئینه تنها
در آنجا همدمی همدرد دارم
#گیتی_رسائی
تا هست در تنم نفس و ، بر دلم هوس
گردد تمام عالم و دنیا چنان قفس
عقلم رود ز دست و شوم رو سیاه خلق
چون من نبودو نیست چنین بیقرار، کس
#گیتی_رسائی
آسمان گر که کند قصد زمین
یا چو صیاد نشیند به کمین
آتش عشق به درمان نرسد
از ازل بوده چنانی و چنین
#گیتی_رسائی
هرغمی باشد بهرجا، دیده ام مهمان اوست
عید قربانست آنجا، دیده ام قربان اوست
آمدم دنیا ببینم دردها بی شمار
بودنم اجبار بودو رفتنم فرمان اوست
#گیتی_رسائی
رنگ بر رویم نمانده بسکه باران دیده ام
بی سرو پا سوی غمها بس شتابان بوده ام
دیده ی بارانیم مشتاق دیدار غمست
زین سبب این بارها بر دوش آسان برده ام
#گیتی_رسائی
ما را نَسِزَد که بی تو عمری به سر آریم
مهمانی درد است
زمانی که نباشی
#گیتی_رسائی
آنرا که هست حسرت دیدار ، چون کند؟
آنکس که میخورد غم بسیار، چون کند؟
گفتند میکنیم غم خویش را نهان
رخساره گر کند به غم اقرار، چون کند؟
#گیتی_رسائی
مانده ام تا به کی در این دنیا
باید از بودِ خویش شاکی بود
هرکه دیدم نداشت حال خوشی
شادی و درد و رنج قاطی بود
#گیتی_رسائی
دردهایت را به دل پنهان نمودی سالها
با نگاهم هر چه پرسیدم زتو
کتمان نمودی بارها
حال می بینم که بشکستی
درون خویشتن
در میان گلستان بر دل
نهادی خارها
#گیتی_رسائی
من با غرور خویش رسیدم به ناکجا
آری حساب من بود از دیگران جدا
از من صدای ناله کسی ناشنیده است
لعنت بر این غرور که دردیست بی دوا
#گیتی_رسائی
پرواز نیست قسمت ما ، خاک زاده ایم
بیهوده نیست مستِ می و جام باده ایم
پرواز در خیال و رهائیست در خیال
اینگونه بودِ خویش به ره باد داده ایم
#گیتی_رسائی
ما را دگر امید نباشد به بود و زیست
بیهوده همچو ما به جهانی نبود و نیست
حسرت چرا خورم؟ که جهان پر ز حسرتست
آنرا که برده لذت دنیا، بگو که کیست ؟
#گیتی_رسائی
نگاهت رنگ رخسار مرا برد
اگر بود آبروئی ،شد بلا برد
نمیدانی چه دیدم عصر آن روز
دلم را پیش رویم از قفا برد
#گیتی_رسائی
ما را نمانده هیچ نفس
که زدنیا گذشته ایم
برهرچه آرزوست
دیده ی خویش بسته ایم
#گیتی_رسائی
بر من نگر ببین که ز دل تاب رفته است
انگار از رخ خورشید آفتاب رفته است
در روز بیقرارم و در شب فراغ بال
بخت سیاه گشته ی من خواب رفته است
داغی نهاده است به دل من روزگار تلخ
چون مفلس گرسنه به گرداب رفته است
محزون نشسته ام همه شب در خیال خام
نا دیده آب در پی مرداب رفته است
دردم شکسته در رخ و ، پشتم ز بار غم
اندر گذار عشق ؛ چه بی تاب رفته است
مجنون گرفته است ز ما درس عشق را
ماگم شدیم و نام او به کتاب رفته است
برما هزار مرتبه درد و بلا رسید
دارم گلایه ای، چرا بی حساب رفته است
جالا "رسا" چه سود کنی ناله و فغان؟
هر آرزو که بودبه سر بود به سراب رفته است
#گیتی_رسائی
شد تیره و تار ، روز و شامم
شد زهر و بریخت بر دهانم
روزی که شنیده ام گسستی
دیگر تو مجو زمن نشانم
#گیتی_رسائی
خیالم با غمت جنگی ندارد
فغانم هیچ آهنگی ندارد
نوشتم درد را با سوز بسیار
قلم بر کاغذم رنگی ندارد
#گیتی_رسائی
ما را نسِزَد که بی تو روزی
به شب آریم
هرچند گریزی تو زما
در همه احوال
#گیتی_رسائی
در حال و هوای دل مشتاق
دارم هوس دیدن رویت
دیگر نتوانم که گریزم
پابند شدم بر سر مویت
#گیتی_رسائی