ترا در خویش دیدم
این عجب نیست
بغیر از تو مرا
از خود خبر نیست
نگه در آینه هرگاه
کردم
ترا دیدم زمن
دیگر اثر نیست
#گیتی_رسائی
ترا در خویش دیدم
این عجب نیست
بغیر از تو مرا
از خود خبر نیست
نگه در آینه هرگاه
کردم
ترا دیدم زمن
دیگر اثر نیست
#گیتی_رسائی
گرچه میدانم ز نالیدن نگردد حال به
در کنار این و آن کی میشود احوال به
گفت با من ناصحی
گاهی صبوری پیشه کن
چون ورق برگشت میگردد برایت فال به
#گیتی_رسائی
دردیست بی دوا ، تو بگو کو دوای درد
آتش زدَست . خانه ی ما را نگاه سرد
خاکستر است حاصل این درد بی دوا
فصل بهارهست ولی روی گشته زرد
#گیتی_رسائی
کاش جای دل سپردن
آن زمان
می ربودم دل ز دستت
ناگهان
نادمم اکنون و ناچار و
خموش
نیست دیگر بر مرادم
این جهان
#گیتی_رسائی
اگر اینجا به دادِ من نرسی
در قیامت تقاص میگیرم
من شنیدم جزا همین دنیاست
تو رهائی و من به زنجیرم
این عجب گر غم ترا بینم
همچو مجنون ز عصه میمیرم
هرچه درداست در تو برتن من
من به احساس خویش درگیرم
هرچه آمد سرم زجور و جفا
نکنم شکوه بود تقصیرم
سر سپردم به آنکه بی دل بود
چونکه خود کرده نیست تدبیرم
من ازین بودن و ازین هستی
به خداوندی خدا سیرم
حال دلخوش شدم به روز جزا
شاید آنروز برکشم تیرم
می کشم هرچه ، از خیال خوش است
چون"رسا" مستحق تکفیرم
#گیتی_رسائی
هوسی نیست که پابند جهانم بکند
مرده ام
پیشتراز آنکه مرا مرگ نهانم بکند
رنج مردن نبود بیشتر از زیستنم
گرچه دانم کَمَکی عشق جوانم بکند
آتشی هست درونم که مرا می شکند
گردهان باز کنم ، غرق گناهم بکند
همچو آئینه ی بشکسته درون خویشم
دردِ سختیست مرا دشمن جانم بکند
هرنفس، درد فرو میرود و می آید
کاش میشد که به یکباره تمامم بکند
آسمان تو"رسا" ابری وگه طوفانیست
قرعه ی مرگ کجا هست به نامم بکند
#گیتی_رسائی
ایمان و زهد من شده ای گل فدای تو
یک لحظه نیست بی تو بی یاد روی تو
عمری شده زمن سپری در دیار کفر
#گیتی_رسائی
رنگ زردم را چو می بینی خزان را یاد کن
از من دیوانه بگذر . عاقلان را یاد کن
گرچه میدانم ندانی حال و روزم راولی
یادایام گذشته وز بهاران یاد کن
#گیتی_رسائی
خیالت آسمان داور ندارد؟
شده بی صاحب و آخر ندارد؟
شود روزی پشیمانت ببینم
درخت خشک بار و بر ندارد
#گیتی_رسائی
خنده کنان آمدم ؛ تا که ببینم ترا
گریه کنان میروم ؛ تا که نبینم ترا
خنده ی بی مدعا؛ گریه بی های و هو
بین چه نصیبم شده ؛ تا بفریبم ترا
#گیتی_رسائی
رفته از کف اختیارم سالها
خویش را نفرین نمودم بارها
تا بدیدم من ترا بی خود شدم
گل کجا دارد نظر بر خارها
#گیتی_رسائی
با عشق خیالی تو عمری به سر آمد
اکنون بنگر
جز تو خیالی به سرم نیست
#گیتی_رسائی
دیگر ز مهر و ماه ندارم شکایتی
برما نداشت لذت دنیا عنایتی
هرکس که آمدست همین بوده ماجرا
دراین زمانه هیچ ندیدیم راحتی
#گیتی_رسائی
گفتم غزلی به عشق رویت
هرکس که شنید ناله سرداد
گویا همه در غمم شریکند
این درد به مرده بال و پر داد
#گیتی_رسائی
ما را حریص کردی و رفتی به راه خویش
دیگر مزن تو دم
زوفاو صفا و مهر
#گیتی_رسائی
تو چه دانی که چه عشقیست
درون دل من
که به یاد تو به هرگوشه
غزل میخوانم
#گیتی_رسائی
مدیون توام که برده ای دل
عمریست برای بیدلان من
سرلوحه ی عاشقانه هستم
#گیتی_رسائی
چه دردها
چه آرزوها و
چه عشقها که
به گور سپرده میشود
گورستان گلستان دردهای پژمرده است
#گیتی_رسائی
در سنت ما دیدن روی تو حرام است
همچون می نا خورده که
عمریست به جام است
#گیتی_رسائی
چون دهان وا میکنم . شرمنده باشم از سخن
درد می آید برون از سینه جای هرکلام
نیست دیگر قدرت پنهان نمودن درد را
تشت رسوائی من افتاده است از روی بام
#گیتی_رسائی
سبک مغزان سبکبالند و آزاد
ندارد قرف ویرانه و آباد
درون خویش دارند عالمی خوش
رهایند همچو بردگی دردل باد
#گیتی_رسائی
زبس رفتم ره بیهوده ای را
نمانده بر تنم دیگر توانی
کنون چون سالگان بی سرانجام
فقط مانده برایم آسمانی
#گیتی_رسائی