می سوزم و نیست همزبانی
از دیده ی من جهان خرابست
فریاد شکسته در گلویم
مُردَم به خدا ،خوش آنکه خوابست
#گیتی_رسائی
می سوزم و نیست همزبانی
از دیده ی من جهان خرابست
فریاد شکسته در گلویم
مُردَم به خدا ،خوش آنکه خوابست
#گیتی_رسائی
بی تعقل دل سپردن
همچو آتش بازیست
زین سبب می سوزم و
فریاد بی حاصل کنم
#گیتی_رسائی
با قلم راز دل هماره کنم
گر نباشد قلم چه چاره کنم؟
همدمی جز قلم ندارم من
درددلها هزار باره کنم
#گیتی_رسائی
راز اگر در دل نماند . راز نیست
هیچ ناله هم . نوای ساز نیست
مرده را در گور باید زین سبب
گر ندانی مرگ را آغاز نیست
#گیتی_رسائی
ما را دلست حاصل یک عمربندگی
بد حاصلیست
حاصل یک عمر زندگی
#گیتی_رسائی
من از فراز و نشیب زمانه فهمیدم
که چرخ در تب و تاب است
وقت چرخیدن
#گیتی_رسائی
عقربکها چه بی خیال ز غم
با چه سرعت به پیش میتازند
عاشقانه به روی هم غلطند
در زمان گوئیا به پروازند
غافل از دردِ سینه ی من و تو
بی پر و بال بس هوسبازند
همچو ما نیستند اسیر زمین
نیست پایان همیشه آغازند
پای بر پای هم رها سرشان
بی خبر از زمان ، در آوازند
حسرتم گشته سر خوشیهاشان
که نه فرمانده . نی چو سربازند
نه غمِ رفتن زمان بخورند
گرچه خود عامل زمان سازند
میشود بس کنی "رسا" گله را؟
همه در این قمار می بازند
#گیتی رسائی
ما را نَبُوَد هراس از چشم رقیب
بر دیده ی او نشسته
تصویر حبیب
#گیتی_رسائی
درگیر ِ درد را قصه به خوابش نمیکند
آتش چو پا گرفت . آب مهارش نمیکند
شهری اسیر محت و قحطی و گشنگیست
بیدرد را ، آه کبابش نمیکند
#گیتی_رسائی
گردیده جهان به خاک و خون آلوده
یک کس به جهان نبوده تن آسوده
آنگه که اجل، رها کند انسان را
جان و تن آدمی دگر فرسوده
#گیتی_رسائی
سرسازش ندارد دور گردون
فقط درد است روز از روز افزون
به نامردی جهان را کرده آباد
زده بر جان و بر ایمان شبیخون
#گیتی_رسائی
صد گونه تو بهر دل ِ ما دام نهادی
صد عهد ببستی و ، دو صد وعده بدادی
این رسم جفا پیشگیت بود از آغاز
آخر ز وفا ، جام به دست که تو دادی
#گیتی_رسائی
چو دادی دل نباید پس بگیری
وگرنه در غم و حسرت بمیری
ندانی کاسبی با دل حرام است؟
که پا گیرت شود دروقت پیری
#گیتی_رسائی
خداوندا بده تاب و توانم
که از خود بگذرم تا می توانم
دگر لبریز گشته طاقت من
تو گوئی خرد گشته استخوانم
#گیتی_رسائی
ندانستم که دل بند تو هستم
چنان دیوانه در بند تو هستم
کنون دانم که رفتی از کنارم
هنوزم سخت پابند تو هستم
#گیتی_رسائی
زمانه کارش آزار و عذابست
خوشا آنکس که بیداریش خوابست
فقط نامردمان را میدهد کام
دل مردم خرابست و کبابست
#گیتی_رسائی
عجب دارم که با غم هم توان زیست
کسی راضی درین محنت سرا نیست
جهان گرم است از نالیدن ما
یکی خوشبخت در این ناکجا نیست
#گیتی_رسائی
در آینه گر می نگرم، بعشق روی تو بود
در شهر اگر میگذارم، بعشق کوی تو بود
عادت شده اینکه با تو باشم شب و روز
برچنگ چو میزنم ، بعشق موی تو بود
#گیتی_رسائی
میشود جان را فدای یار کرد
دردها را روی هم انبار کرد
میشود بر روی دل سنگی گذاشت
روی سوز سینه آهنگی گذاشت
میشود پنهان شدن در ناکجا
چشم پوشیدن ز هر جور و جفا
میشود قانع شدن بر بیش و کم
بر تن و جان گه پذیری نیش هم
میشود با درد تن گردی اجین
با گذشتن گه شود مرد این چنین
میشود با نا امیدی دوست شد
جسم و جانت استخوان و پوست شد
میشود آتش زنی کاشانه ات
چشم پوشی از گل و گلخانه ات
میشود این کارها را بیش کرد
ظلم بر هستی و جان خویش کرد
لیک آسان نیست چشم و گوش بست
دیده می بیند همه افکار پست
گشته کشتار همه پیر و جوان
رسم نامردان این دور و زمان
میشود آیا "رسا" آسان گذشت؟
بی خبر در خیل غمداران نشست؟
#گیتی_رسائی
هرچه فریاد زدم تا که به گوشی برسد
سینه شد پاره و فریاد به افلاک رسید
گشت فریاد دو صد ناله و در هم پیچید
ولی افسوس بشد باد و به گوشی نرسید
#گیتی_رسائی
هیچکس نیست خدایا ،حریف دلِ تنگ
با کسی هم نتوان کرد درین دنیا جنگ
ما که درسوگ دل خویش نشستیم به خاک
نشنیدیم در این دهر بجز ناله و فریاد آهنگ
#گیتی_رسائی
خمار آلود روزم، شام مستم
مپندارید من باده پرستم
چنان در خویش غرقم فارغ از کس
به تیماری دل در شب نشستم
#گیتی_رسائی
ای کاش زمانه ی من و تو
یک لحظه ز یکدگر جدا بود
امروز دگر حزین نبودم
در روی زمین فقط وفا بود
#گیتی_رسائی
بر آفتاب حسد میبرم که می تابد
به پرچم گل سرخی که سر فرو برده
به ماهتاب حسد میبرم که در شب تار
هزار سینه ی تاریک را چراغان کرد
به سنگ و خاک و به آب از چه من
حسد نبرم؟
که نیستی ز پَسِ بودنم
نمایان است
#گیتی _رسائی
درین سیاه چال زمانه
ندیده ام دل ِ خوش
همیشه حسرت خندیدنی ز دل بوده
صدای قهقهه پر کرده گوش دنیا را
مرا سکوت غم آلوده ای به دل بوده
چنان به بودن دنیا شدیم وابسته
دمی ز رنج زمین و زمان نیاسوده
دلم پر است ز دردی که تاب ِ گفتن نیست
قلم ز دست من ناتوان . زمانه بربوده
سیاه میکنم این نقطه های خط چین را
"رسا" هر آنچه که گفتست
غم ز دل بوده
#گیتی رسائی
دیوانه اگر شدی . نگیری سامان
راهیست که رفته ای . ندارد پایان
خوش باش و دگر سراغ از عقل مگیر
گر درد تو این بود؟ ندارد درمان
#گیتی_رسائی
شنیدم میرسد دنیا به پایان
جهان بازیست از بهر خدایان
ز شادی گاه ما را مینوازند
گهی با درد ما را میگدازند
زمانی این ،زمانی آن بَرَد جام(برنده میشوند)
ندانسته گرفتاریم در دام
به باران رحمت آرد. چون شود بیش_
شود سیلی خروشان بر تن ریش
شود کیفور و لرزاند جهان را
به صدها تیر آراید کمان را
گهی از پیش و گه از پس براند
به دنبال خودش ما را کشاند
خدایا بس کن این ترفندها را
خرابش کن تو یکسر این جهان را
شده خونابه از سر تا به پامان
فرستی درد. اما نیست درمان
"رسا" رنجور گشت و زار و نالان
خداوندا بس است . نفرست باران
#گیتی _رسائی
دانم که دگر نیست امید دیدار
از خانه ی دل نمانده غیر از آوار
بیهوده شدم بسته و وابسته ی دل
دیگر نَبُوَد مرا به بودن اصرار
#گیتی_رسائی
افسوس که عمرم به تمنا طی شد
یک لحظه بهار آمدو صدها دی شد
این بود سراسر همه زندگیم
این قافله ی عمر ندانم
کی آمد ؟کی شد ؟
#گیتی_رسائی