امشب دلم هوای ترا باز کرده است
مرغ خیال سوی تو پرواز کرده است
دانم که نیست هیچ امیدی به دیدنت
گویا که دل جوان شدن آغاز کرده است
#گیتی_رسائی
امشب دلم هوای ترا باز کرده است
مرغ خیال سوی تو پرواز کرده است
دانم که نیست هیچ امیدی به دیدنت
گویا که دل جوان شدن آغاز کرده است
#گیتی_رسائی
فریاد زدم تا که
جهان را خبر از عشق کنم من
فریاد شنیدند و
برفتند و
نگفتند خبری هست
#گیتی_رسائی
شهر را پر کرده فریاد و فغان
گشته خونین سینه ی پیر و جوان
این جهان پرگشته از نامردمی
گوئیا خفتست دادار زمان
#گیتی_رسائی
هر شب از آن کوچه گذر میکنم
بر در و دیوار نظر میکنم
خون شده دل زحسرتِ(زَسرَتِ) دیدار تو
نیست دگر ذره ای زآ ثار تو
من شدم آواره ی این کوی تنگ
نیست دگر ترس ز ناموس و ننگ
خاطره ها داغ زند بر دلم
از شب و از روز دگر غافلم
رفته ای و جای تو خالی شده
عاشق بیچاره چه حالی شده
کار من اینست ز شب تا سحر
چشم کنم همره هر رهگذر
دیده بدوزم که بیابم ترا
هیچکسی نیست که پرسد چرا
کاش که این کوچه شود گور من
چونکه هوایش شده داروی من
تا که"رسا" هست و نفس میکشد
چنگ به دیوار قفس میکشد
#گیتی_رسائی
زمانه در نظرم هست اژدهای سه سر
که هر سرش شکند استخوان سینه ی من
خیال خوش به سرش نیست بهر آدمیان
همیشه در غم و رنج است دیده ی ترمن
#گیتی_رسائی
مرا کاری نباشد با زمانه
گروگان گشته ام با صد بهانه
نه دست دارم زنم بر سر ز بیداد
نه پا تا وارَهَم زین اشیانه
#گیتی_رسائی
سوزاند دل مرا ولی میخندید
این رسم ندانم ز کجا گشت پدید
بر مرده همیشه سوگوارند همه
این درد مرا کسی ندید و نشنید
#گیتی_رسائی
به خود کردم جفا در دل سپردن
هزاران تیرمن از دیده خوردم
شدم بازیگر شهر خیالی
برای دل ز دیده هدیه بردم
#گیتی_رسائی
لبخند به لب دارم و
خون است دلم
بیداد زدل باشد و
فریاد......سکوت
#گیتی_رسائی
نیستم شاعر، ولی چون شاعران دارم دلی
غرق در طوفان ِدریاها ،نبینم ساحلی
چون سیوی خالی بشکسته ام
گرچه میگردم ولیکن هست دور باطلی
#گیتی_رسائی
دردم اینست که
درمان دل من هستی
من ز درمان چنین درد
به تنگ آمده ام
#گیتی_رسائی
بیهوده مرا به هیچ دلگرم مکن
با قول و غزل مرا تو سرگرم مکن
با من تو دو صد بار به جنگ آمده ای
دانم که تو هم چو من به تنگ آمده ای
ناصح شده ای سبک کنی بارت را؟
بر دوش من افکنی تو سربارت را؟
در کوره رهی . چراغ یاران شده ای ؟
در تاب و تب زمین. تو باران شده ای ؟
تو همچو منی و . درد من میدانی
ناکرده گناه گشته ایم قربانی
این درد ندارد هیچ درمان و دوا
آن به که رها کنیم دامان خدا
عادل نکند به هیچکس جور و جفا
یک قوم خوشند و مابقی باد هوا
بر خویش رها نموده سامان جهان
گو یا که ندارد خبر از جور زمان
می بیند ودم نمیزند. کو رحمان؟
بی برگ و نوا دهد به دنیا تاوان ؟
گر نیک نظر کنی به آتش افروز
در خواب خوش خویش شود شامش روز
دیدست "رسا" که بی گنه میسوزد
پس به که بمیرد و لبش بر دوزد
#گیتی_رسائی
ناف هر دلداده را با درد
ماما می بُرَد
بی سبب معشوقه را
شاعر سیه دل خوانده است
#گیتی_رسائی
اندرون پیله ی خود
زندگانی خوشتر است
خار در چشمان ما کردند
این نامردمان
#گیتی_رسائی
بی نهایت ما درون خویش
پنهان گشته ایم
شکوه غیر از خویشتن
از این و آن کردن خطاست
#گیتی_رسائی
ما را به خاکِ غم بنشاندست عاشقی
آری سزای ماست چنین حال
چاره نیست؟
#گیتی_رسائی
از ما بُرید
طاقت مهر و وفا نداشت
در خاکِ کارگاه خدا
پر ز شیشه است
#گیتی _رسائی
بر سر دیوار تنهائی
به روید خارها
حاصل این سینه ی ما
غیر خار و خس نبود
#گیتی_رسائی
گفتند بخند ، تاکه بخندد به تو جهان
زین خنده های بی هدفم پاره شد دهان
هرکس که دید خنده ی من گریه اش گرفت
چون رنگ ِ درد دارد و سوز و غم نهان
#گیتی_رسائی
درین غربتکده حالم نزار است
سراپایم گرفتار غبار است
ز خود بیرون شدن ، شد آرزویم
خرانست، گرچه میدانم بهار است
#گیتی_رسائی
هرشب که دلم هوای رویت بکند
دیوانه شود ، سفر به کویت بکند
از مذهب و آئین گذر خواهد کرد
چون قبله شوی و ، رو به سویت بکند
#گیتی_رسائی
آنچنان مست تو بودم
بی خبر بودم ز خویش
آتشی افتاد بر جانم
ندانم از کجا؟
#گیتی_رسائی
سوزم از اینست می سوزم
تو اگه نیستی
شد جهانی باخبر اما
تو اگه نیستی
حنجره شد پاره و آتش
به جانم ریخته
رشته ی عمرم گسست از هم
تو آگه نیستی
#گیتی_رسائی
عجب دارم ز گردشهای گردون
که از گردیدنش دلها شود خون
ندیدم خوشدلی در این زمانه
چرا گردون؟ بگو این چرخ ملعون
#گیتی_رسائی
شهر را
فریاد من از خویش بی خود میکند
تا رسد بر گوش تو
من زین جهان بگذشته ام
#گیتی_رسائی
می سوزم و نیست همزبانی
از دیده ی من جهان خرابست
فریاد شکسته در گلویم
مُردَم به خدا ،خوش آنکه خوابست
#گیتی_رسائی
بی تعقل دل سپردن
همچو آتش بازیست
زین سبب می سوزم و
فریاد بی حاصل کنم
#گیتی_رسائی