رقص گلها خبر از آمدنت داد به من
نگه غمگینت ،
ساعقه زد به تمام گلزار
و منِ ماتزده
محو چشمان تو
بیخود از خویش
نیست دیگر هوسی
در دل ریش
به میان قفسی از حسرت
گفت
وقت دیدار تمام است برو
#گیتی_رسائی
رقص گلها خبر از آمدنت داد به من
نگه غمگینت ،
ساعقه زد به تمام گلزار
و منِ ماتزده
محو چشمان تو
بیخود از خویش
نیست دیگر هوسی
در دل ریش
به میان قفسی از حسرت
گفت
وقت دیدار تمام است برو
#گیتی_رسائی
رضا دارم بمیرم پیش رویت
کبوتر باشم و آیم به سویت
نگاهت بال پرواز ِ مرا بست
بشد حسرت برایم خاک کویت
#گیتی_رسائی
گم کرده رهم، بیا و بشنو
از خویش پناه برده بر خویش
دیوانه خورد غمم یقینا"
این غصه به جان من زند نیش
#گیتی_رسائی
خواندم نماز ، تاکه ز یادت جدا شوم
هنگام سجده ، خاک کوی تو آمد به یادِ من
شرمنده از خداشدم و دل در هوای تو
گفتم سلام برهمه ی دادگانِ دل
#گیتی_رسائی
گمگشته ام من و
در انتظار ها
یک لحظه ای ز خویش گذر کردن آرزوست
زیرا که گم شدم
به خیالم درون خویش
#گیتی_رسائی
دل را شکسته ای تو
به بندش کشیده ام
اما شکسته را نتوان
بی خیال کرد
#گیتی رسائی
درین جهان خراب
عاشقی چه آسان است
اگر
ز ریشه ات بگسستی
به ساقه پیوستی
#گیتی_رسائی
ای روز مَیا، که شب مرا یار شده
غمدیده دلم ، به غم گرفتار شده
با روز ندارم سر سازش زیرا
شام سیه آمده ست و غمخوار شده
#گیتی_رسائی
گفتم که ز تو کندن دل آسان است
صد همچو تو در خانه ی دل مهمان است
تو رفتی و جای تو غمت بنشسته
نشناخته خویش را چنین تاوان است
#گیتی_رسائی
باید صبور بود و
به صبر اعتماد کرد
زیرا چو شمع تا به سحر
عمر سر شود
#گیتی_رسائی
در خیال خویش شبها تا سحر
میکنم شب زنده داری با قمر
با دل دیوانه و با قرص ماه
شادمانیها مرا با شد به سر
#گیتی_رسائی
هوایت نیست در سر، چون سری نیست
بجز عشقت مرا غم پروری نیست
بیا مارا ببین و دل بسوزان
زمرغ عشق جز بال و پری نیست
#گیتی_رسائی
عجیب است درمان شود درد کس
شود خویش با خویشتن همنفس
من عمریست تنها درین کوره ره
بخود وعده دادم درون قفس
#گیتی_رسائی
از دست برفتیم و نیامد خبر از عرش
در عرش خبرهاست. کجا؟ کی ؟خبر از فرش
بیهوده به پوچی بنهادیم دل خویش
ما زنده ولی مرده ی بی جان به مثل نعش
#گیتی_رسائی
امشب دلم هوای ترا باز کرده است
مرغ خیال سوی تو پرواز کرده است
دانم که نیست هیچ امیدی به دیدنت
گویا که دل جوان شدن آغاز کرده است
#گیتی_رسائی
فریاد زدم تا که
جهان را خبر از عشق کنم من
فریاد شنیدند و
برفتند و
نگفتند خبری هست
#گیتی_رسائی
شهر را پر کرده فریاد و فغان
گشته خونین سینه ی پیر و جوان
این جهان پرگشته از نامردمی
گوئیا خفتست دادار زمان
#گیتی_رسائی
هر شب از آن کوچه گذر میکنم
بر در و دیوار نظر میکنم
خون شده دل زحسرتِ(زَسرَتِ) دیدار تو
نیست دگر ذره ای زآ ثار تو
من شدم آواره ی این کوی تنگ
نیست دگر ترس ز ناموس و ننگ
خاطره ها داغ زند بر دلم
از شب و از روز دگر غافلم
رفته ای و جای تو خالی شده
عاشق بیچاره چه حالی شده
کار من اینست ز شب تا سحر
چشم کنم همره هر رهگذر
دیده بدوزم که بیابم ترا
هیچکسی نیست که پرسد چرا
کاش که این کوچه شود گور من
چونکه هوایش شده داروی من
تا که"رسا" هست و نفس میکشد
چنگ به دیوار قفس میکشد
#گیتی_رسائی
زمانه در نظرم هست اژدهای سه سر
که هر سرش شکند استخوان سینه ی من
خیال خوش به سرش نیست بهر آدمیان
همیشه در غم و رنج است دیده ی ترمن
#گیتی_رسائی
مرا کاری نباشد با زمانه
گروگان گشته ام با صد بهانه
نه دست دارم زنم بر سر ز بیداد
نه پا تا وارَهَم زین اشیانه
#گیتی_رسائی
سوزاند دل مرا ولی میخندید
این رسم ندانم ز کجا گشت پدید
بر مرده همیشه سوگوارند همه
این درد مرا کسی ندید و نشنید
#گیتی_رسائی
به خود کردم جفا در دل سپردن
هزاران تیرمن از دیده خوردم
شدم بازیگر شهر خیالی
برای دل ز دیده هدیه بردم
#گیتی_رسائی
لبخند به لب دارم و
خون است دلم
بیداد زدل باشد و
فریاد......سکوت
#گیتی_رسائی
نیستم شاعر، ولی چون شاعران دارم دلی
غرق در طوفان ِدریاها ،نبینم ساحلی
چون سیوی خالی بشکسته ام
گرچه میگردم ولیکن هست دور باطلی
#گیتی_رسائی
دردم اینست که
درمان دل من هستی
من ز درمان چنین درد
به تنگ آمده ام
#گیتی_رسائی